-
حافظ از نگاه شمس لنگرودى
دوشنبه 7 فروردین 1391 00:33
ادوارد براون که از نخستین مورخان تاریخ ادبیات ایران بود در جایى- به گمانم جلد سوم تاریخ ادبیات ایران- مطلبى نزدیک به این مضمون مىنویسد که در شگفتم چگونه است در ایران با وجود شاعر بزرگى چون صائب تبریزى، ایرانیان حافظ را بیش از همه دوست دارند و او را بزرگترین شاعر زبان فارسى مىدانند. پیش از هرچیز باید گفت که احتمالاً...
-
با نوروزیخوانهای مازندران
پنجشنبه 18 اسفند 1390 14:10
در زمان ما نوروزیخوان دیگر نبود. شاید هم بود. در شهرهای کوچکتر یا روستاها. شهر من هم شهر کوچکی بود، اما هیچوقت نوروزیخوانی به کوچهمان نیامد. در سالهای بعدتر از کودکی یک بار مهمانی نوروزیخوانی داشتیم و نوروزیخوان آقای عبدی بود که معلم بود و لَلوا میزد و صدای زیبایی داشت. من این ترانهی سادهی بهاری را با لحن و...
-
نامهى بدون شماره
شنبه 22 بهمن 1390 13:14
دوست جان سلام حالت چهطور است؟ من هم حالم خوب است. البته خوب که چه عرض کنم! اصلاً خیلی هم بد است. هیچ معلوم است تو کجایی؟ نه خبری، نه تلفنی، نه نامهای. سری به ما نمیزنی که بماند. این شد رسم دوستی؟ که از دوستت هیچ خبری نداشته باشی؟ که هیچ ندانی کجاست و چه میکند؟ که ندانی مرده است یا زنده؟ که مرده باشد و تو خبردار...
-
خواب
شنبه 21 آبان 1390 00:23
دختربچه بالش من توى دستش بود. بیرون در ایستاده بود. توى کوچه شاید. چهار پنج سالش بود. روسرى سفید کوچکى سرش بود. روبالشى هم سفید بود. هر چند گاه مىدوید و دور مىشد و باز نزدیکم مىشد. اینقدر که صورتش قاب تصویر را مىگرفت. باز دور مىشد. پیراهنش سفید بود با خالخالهاى ریز سرمهاى یا سیاه. روى شانههایش چینپرک داشت....
-
پاییز
جمعه 1 مهر 1390 11:04
برگى در باد مىرقصد خوابهایم نارنجى مىشود پاییز است.
-
گربههه و آقاهه
یکشنبه 27 شهریور 1390 21:26
امروز یه گربههه رو دیدم که دنبال یه آقاهه راه افتاده بود. آقاهه پیرمرد بود. یه پیرهنِ سفیدِ چرکمرده تنش بود و یه کیف دوشیِ سیاهِ خاکی داشت. آقاهه جلوى دکهى روزنامه فروشى وایساده بود. نمىدونم به روزنامهها نگا مىکرد یا به گربههه، اما گربههه واسهش یه کش و قوسى میاومد که نگو. اصلاً همین شد که توجهم رو جلب کرد و...
-
دو کتاب نهچندان تازه
چهارشنبه 23 شهریور 1390 22:54
قصهای ناآشنا از هند «ببر سفید» نگاه متفاوتی است به هندی و آنچه معمولاً میشناسیم و دیدهایم؛ کشوری زیبا، رنگارنگ، پر از موسیقی و طعمها و بوهای جادویی. جایی که فقرا تقدیر خود را برای فقیر بودن میپذیرند و پهلو به پهلوی اغنیا زندگی میکنند. ببر سفید پر از خشم است و نفرت به جامعهی طبقاتی هند. دربارهی شیوهی روایت...
-
آنچه گذشت و دو نمایش در یک ماه
جمعه 11 شهریور 1390 01:43
فصلى برای نشر تجربههای فرهنگی مثلاً. آنچه دیدهام، شنیدهام، خواندهام. برای شریک کردن دیگران در این تجربهها، با همین بضاعت اندک! ... ... ... ... ... ... اولین کار نمایشی کیومرث پوراحمد متوسط بود خردهخانم، تماشاخانهی ایرانشهر کارگردان: کیومرث پوراحمد، نویسنده: اصغر عبدالهی، بازیگران: گلاب آدینه و دیگران // بعد از...
-
مىخواستم بگویم نه
جمعه 14 مرداد 1390 10:45
روز نخستین بزرگترین توپوق زندگىام را زدم مىخواستم بگویم نه گفتم: چشم...
-
کلمههایم گمشدهاند
یکشنبه 26 تیر 1390 21:52
حس میکنم باید چیزی بنویسم چند روزی است که حس میکنم باید چیزی بنویسم اما کلمههایم را گم کردهام همه جا را گشتهام جیبهایم را گنجهی آشپزخانه و قفسهی کتابها زیر بالشم را و کشوی جورابها و لای تقویمهای قدیمی نه یادم نمیآید کلمههایم را کجا گذاشته بودم... آه دیدی؟ آن کلمهها که با باد میرفتند؟ مال من بودند!
-
توتها
جمعه 6 خرداد 1390 23:00
توتها رسیدهاند من باز به قرارهایم دیر مىرسم! خیالى نیست از نگاه خیرهى عابران شیرینى توت را عشق است!
-
نیشخند
چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 11:55
قار قار قار میخندند کلاغها روی دیوار «دوباره گند زدی رفیق!»
-
...
جمعه 26 فروردین 1390 16:41
راه برگشتى نیست اگر به قلب من وارد شدى . . . خوب فکر کن بعد در بزن!
-
شادیهای کوچک
شنبه 28 اسفند 1389 22:04
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 اسنفد هم تمام میشود. نمیدانم خوشحالم یا ناراحت. من که همیشه اسفند ماه نگرانم، عصبانیام، بداخلاقم! شاید که چرا سال تمام میشود. شاید که چرا من کمکار کردهام، کم زندگی کردهام، کمبودهام! کم بودهام؟ . یک سال دیگر هم گذشت. یکی دیگر از خانواده مهاجرت کرد. چند...
-
نگاهم میکند درختی از قاب پنجره
یکشنبه 22 اسفند 1389 11:24
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 اینکه این سالها اینهمه دور شدهام از درخت دلیل نمیشود که خاطرههایم را با درخت فراموش کنم. فقط کافی است زندگی را کمی عقب ببرم، نه عقبتر، و برسم به خانه مادربزرگم و پنجرههای بزرگی که بازش میکردی و میتوانستی از درخت پرتقال بچینی. یا بیارمش کمی جلوتر و توی...
-
مه
سهشنبه 12 بهمن 1389 12:09
چه مه غریبی! گم شده ای و هر حرف دیگری بیهوده است...
-
...
سهشنبه 30 آذر 1389 19:19
من گریهام گرفته نمىدانم برای زلزله دیشب است یا یلدایى که عادت ندارم او حافظش را نخواند. انگار یاد سال برف هم افتادم و یاد... نه، همهچیز را نمیشود گفت... ...براى این قهر بىمعنى است شاید یا دیگر چه مىماند؟ دلم هم تنگ شده باران هم نمىبارد و خیلى هم مىترسم ... چهقدر بهانه براى گریه دارم!
-
ماه
سهشنبه 2 آذر 1389 20:30
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 مىشد دست دراز کرد و ماه را چید از آسمان امشب. آه، اگر باران مىبارید مهمانى کامل مىشد.
-
ترانهی آفتاب
سهشنبه 18 آبان 1389 11:42
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 صدای شرشر باران به روز چهارم و پنجم و ششم که میرسید، بچهها بیطاقت میشدند از این خانه نشستن اجباری. شِلّاب مازندران اینطوری است. شروع که میشود، تمام نمیشود. میبارد، بیوقفه و یکنواخت، مثل نخ، روزهای...
-
...
چهارشنبه 5 آبان 1389 09:24
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 آرزوهایم را گم کردهام حرفهایم را روزهایم را - تو را-
-
نامهی سی و پنجم
یکشنبه 18 مهر 1389 15:55
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 قلبم تند تند میزند این روزها. نه دلم تنگ نشده یا ... نه... گیج شدهام. میترسم. حس میکنم چیزی دارد عوض میشود. من دارم عوض میشوم؟ اما تو عوض نشو. خواهش میکنم. نرو.
-
پاییز
پنجشنبه 1 مهر 1389 01:37
آفتاب کمرنگ ظهر باد در میان برگها آن تکه ابر هم شاید باران داشته باشد. . پاییز مبارک
-
دوری کجاست؟
سهشنبه 23 شهریور 1389 09:17
از سبزهمیدان که راه میافتادیم به طرف چهارشنبهپیش، محلهها پشت سر هم سبز میشدند؛ مسجدجامع، چهارسوق، اُجابُن، سنگِپل، چهارشنبهپیش. فاصلهای با هم نداشتند. اصولاً شهری که من میشناختم از کودکی و سالهای نوجوانی، شهر کوچک و جمعوجوری بود. مثل حالا روستاهای اطراف وارد شهر نشده بودند که نشود فهمید شهر از کجا شروع...
-
باران
دوشنبه 1 شهریور 1389 00:47
درخت نارنج باغچه خسته است از این آفتاب بیپیر دلش باران میخواهد...
-
کسی کلاغ مرا ندیده؟
سهشنبه 26 مرداد 1389 10:14
تا همین چند وقت پیش، این بالا، همین جایی که نوشته حرف اضافه، خانههایی بود و کلاغی بر بام خانهای. الان نیست. لابد برف آمده و خانهها را سفید کرده. اما کلاغم کجا رفته؟ کلاغم پرکشیده و رفته. کسی کلاغ مرا ندیده؟
-
آقای نوری عزیز برای همهی این سالها ممنونیم
پنجشنبه 14 مرداد 1389 10:21
آقای نوری عزیز سلام خیلی ممنونیم که در تولد 20 سالگی یاسمن یکبار دیگر برایمان آهنگ تولد را خواندید. مثل همیشه خیلی خوب بود و مثل همیشه ما فکر کردیم که هیچ تولدی را بدون صدای شما نمیتوانیم برگزار کنیم. امروز جایی خواندم که خوانندهی جان مریم رفت. چه حرفها! بهنظرم نمیدانستند که ما همین جمعه با هم قرار کوه داریم و...
-
تلاشی
جمعه 8 مرداد 1389 13:08
یکی یکی میروند و تکه تکه مرا با خود میبرند حالا من سراسر دنیا پراکندهام.
-
نامهی سیام
دوشنبه 21 تیر 1389 00:18
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 اگر بدانی اتاقم چهقدر بههم ریخته است! خودم هم باورم نمیشود. من و اینهمه شلختگی؟ حوصله ندارم منظم باشم. حوصله ندارم لباسهایم را تا کنم توی چمدان و اتاق را جمع و جور کنم. حوصله ندارم صبح زود بیدار شوم و هی به بقیه بگویم دیر شد دیر شد. میشود مدتی شلخته باشم؟...
-
مرثیه، روز نخستین
یکشنبه 23 خرداد 1389 08:46
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 بیرون تیغ موذی آفتاب و تن چاک خوردهی خاک . من ایستاده بر لب جاده لبهای داغمه بسته و چشمهای مات . هیچ غباری سمضربهی هیچ سواری هیچ . زخمی است بر دلم بر چهرهام تنم با دردی یکنواختِ تکرارشونده . چرا باران نمیبارد؟
-
شب باشد و پیرزنی شکلات بخواهد
چهارشنبه 12 خرداد 1389 10:43
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 همین دیشب بود. دیر بود. داشتم برمیگشتم خانه. از سر میرداماد میگذشتم. از جلوی شیرین عسل. پیرزنی ایستاده بود. با عصا. خیلی هم مرتب. چادر مرتب، صورت تمیز. داشتم از کنارش رد میشدم که صدایم کرد. حوصله نداشتم. خسته بودم. میخواستم زودتر برسم خانه. اما شب باشد و پیرزنی...