دختربچه بالش من توى دستش بود. بیرون در ایستاده بود. توى کوچه شاید. چهار پنج سالش بود. روسرى سفید کوچکى سرش بود. روبالشى هم سفید بود.
هر چند گاه مىدوید و دور مىشد و باز نزدیکم مىشد. اینقدر که صورتش قاب تصویر را مىگرفت. باز دور مىشد.
پیراهنش سفید بود با خالخالهاى ریز سرمهاى یا سیاه. روى شانههایش چینپرک داشت. زیرش انگار بلوز آستین کوتاه پوشیده بود. کفش و جورابش سفید بود و کفشش دور مچ بند مىخورد.
انگار سوار بادکنک شده باشد، رفت آسمان. بالا و بالا. از من دور مىشد. داشتم فکر مىکردم برمىگردد یا نه. ندیدم برگردد. بعدتر شنیدم در جایى دور بادکنک ترکید و دختربچه به زمین برگشت.
این خواب من بود.
همیشه خواب های خوش ببینی
ظاهراً هرچی تو انتخاب فیلم حساسین، جاش میشینین خواب ترسناک میبینینا! میگم لااقل بالاش یه علامتی چیزی بذارین برای کسایی که قلبشون ضعیفه!
:))
این خواب سفید نارنجی های من بود.................
:)
سلام خانم حریری میشه بیاید وبلاگم و چند تا از نوشته هام رو بخونید
مر۳۰ که اومدین
ماهی شنا میکرد.برایش مهم نبود در دریاست یا در تنگی کوچک.تنها ذره ای آب میخواست.می گفت:«اگر آب نباشد ماهی ،ماهی نمیشود».تا روزی که آب بود ماهی شنا کرد. تا روزی که آب بود ...
سلام وب جالبی دارید
خواب! امان از عالم خواب و راز و رمزهایش.
سلام خانوم حریری! خوبین؟
سلام دوست خوب قدیمى، این روزها، روزهاى تولد دوچرخه است و من بیشتر به یاد دوستان قدیمى و یادهاى گذشته مىافتم.
خوب باشى و روزگارت خوش باشد.
من شما را دوست دارم که نامه های دلتنگیم را جواب می دادید. من شما را دوست دارم که درست وقتی فکرش را نمی کردم گوشی زنگ می خورد و صدای شما پشتش بود. من شما را دوست دارم که نوجوانیم را رنگ زدید. من شما را دوست دارم... زیاد...
پ.ن:
تولد دوچرخه م تبریک بگین از طرف من. حسابی بزرگ شده. باورم نمیشه که داره ۱۱ ساله می شه!
سلام خانم حریری! خوبین شما؟ اومدم تحریریه! با بابام اومدم! کیک آوردم! عکس انداختم! خونه دوچرخه رو دیدم! (راستی اونجا خونه دوچرخه حساب میشه؟!) امروز خیللی خوشحالم! خیلی زیاد! چون خیلی خیلی اتفاقی خیلی از دوچرخه ای ها رو پیدا کردم! چه خوبه که این همه دوست مجازی داشته باشی!
چه خواب صورتیی:-)
بچه بد جوری رفته بود
تو ی نخ بادبادک.....
با ارزو های زیبا پلکاتو رو هم بذار تا ببینی رقص روح اون بچه رو و اینکه جسمش بود که به زمین تحمیل شد(آخه من خودم دیدم)