...

دست‌هایت نیست

لب‌هایت نیست

نیستی

بوی تو را گم کرده‌ام

هوا صدای تو را نمی‌دهد

کلاغی می‌گوید قار

هیچ خاطره‌ای نیست

درخت‌ها هستند

نیمکت‌ها نیستند

این برف بیهوده می‌بارد

سردم نمی‌شود

گرمم نمی‌کنی

...

...

...

چیزی نگو

مشق دوست نداشتن می‌کنم.

رنگ‌ها

آسمان بی‌رنگ است

درخت‌ها

و همه‌ی روزهای من

.

با تو آبی‌ها می‌آیند

سبزها

سرخ‌ها و زردها

.

خداوند رنگ‌ها تویی

...

کاغذ‌های خط‌ خطی

جمله‌ها‌ی سرگردان

چه‌قدر حرف!

.

.

.

برای «تو» می‌نویسم

نمی‌خوانی...

حرف

دیگر دیر شده برای حرف زدن

یادت هست

چه‌قدر قرار بود حرف بزنیم؟

.

تو نیامدی

و شب از نیمه هم گذشت

هوای نیامدن

کوچه تنهاست

                 نه سایه‌ای

                 نه صدایی 

حتا کلاغ‌ها هم نیستند

.

.

.

چه سوزی می‌آید

از هوای نیامدنت