دستهایت نیست
لبهایت نیست
نیستی
بوی تو را گم کردهام
هوا صدای تو را نمیدهد
کلاغی میگوید قار
هیچ خاطرهای نیست
درختها هستند
نیمکتها نیستند
این برف بیهوده میبارد
سردم نمیشود
گرمم نمیکنی
...
...
...
چیزی نگو
مشق دوست نداشتن میکنم.
آسمان بیرنگ است
درختها
و همهی روزهای من
.
با تو آبیها میآیند
سبزها
سرخها و زردها
خداوند رنگها تویی