خانه عناوین مطالب تماس با من

حرف اضافه

حرف اضافه

پیوندها

  • فرهاد حسن‌زاده
  • فریبا خانی
  • شهرزاد فتوحی
  • نفیسه مجیدی‌زاده
  • عباس عبدی
  • عباس تربن
  • تهمینه حدادی
  • مریم محمدخانی
  • زهرا خانی
  • آزاده نجفیان
  • لیدا معتمد
  • شادی خوشکار
  • هومن عباس‌پور

دسته‌ها

  • حرف‌های در و بی‌در 9
  • دیروزهای ما 3
  • حوالی امروز 7
  • و دیگران... 5
  • همه شهر ایران 5
  • شعرها 24
  • دیده‌ها، شنیده‌ها 3
  • قصه‌ها 4

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • حافظ از نگاه شمس‌ لنگرودى
  • با نوروزی‌‌خوان‌های مازندران
  • نامه‌ى بدون شماره
  • خواب
  • پاییز
  • گربه‌هه و آقاهه
  • دو کتاب نه‌چندان تازه
  • آن‌چه گذشت و دو نمایش در یک ماه
  • مى‌خواستم بگویم نه
  • کلمه‌هایم گم‌شده‌اند
  • توت‌ها
  • نیش‌خند
  • ...
  • شادی‌های کوچک
  • نگاهم می‌کند درختی از قاب پنجره

بایگانی

  • فروردین 1391 1
  • اسفند 1390 1
  • بهمن 1390 1
  • آبان 1390 1
  • مهر 1390 1
  • شهریور 1390 3
  • مرداد 1390 1
  • تیر 1390 1
  • خرداد 1390 1
  • اردیبهشت 1390 1
  • فروردین 1390 1
  • اسفند 1389 2
  • بهمن 1389 1
  • آذر 1389 2
  • آبان 1389 2
  • مهر 1389 2
  • شهریور 1389 2
  • مرداد 1389 3
  • تیر 1389 1
  • خرداد 1389 2
  • اردیبهشت 1389 5
  • فروردین 1389 1
  • اسفند 1388 3
  • بهمن 1388 4
  • دی 1388 4
  • آذر 1388 5
  • آبان 1388 8

آمار : 86081 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • نامه‌ی هفدهم چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 23:53
    دلم برایت تنگ شده. دلم برای نوشتن برای تو تنگ شده. نوشتن برای تو خوب است باور کن. مثل باد خنکی که این روزها از لای پنجره می‌وزد . همان که پرده را آشفته می‌کند. صدای گنجشک‌ها را هم او می‌آورد و پیغام کلاغ‌ها را . حرف‌هایی که تو در منقار کلاغ‌ها می‌گذاری. جمله‌‌هایت را از میان پرحرفی‌هایشان می‌شناسم. باز هم بگو...
  • کوچه-۱ چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 10:01
    Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 نکند فکر کنید خیال می‌کنم عکاس خیلی خوبی هستم. نه، فقط می‌خواستم یک خبر به شما بدهم؛ یک خبر مهم. در کوچه‌ ما درخت انجیری میوه داده است. میوه‌های کوچک سبز رنگ بر شاخه‌های نازک نهال انجیر. اما هنوز کو تا میوه بزرگ شوند،‌ رنگ بگیرند،‌ شیرین شوند؟ هنوز آفتاب زیادی...
  • نامه‌ بیست و دوم یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 12:15
    Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 ... خودت یادت هست چند وقت است برای من چیزی ننوشته‌ای؟ دلم تنگ شده برای خط نرمت روی کاغذ سفید، برای کلمه‌هایت که آهنگ صدای تو را دارند. بنویس. برای من بنویس...
  • نامه‌ی بیست و سوم یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 12:13
    Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 ... خودت یادت هست که چند وقت است چیزی ننوشته‌ای برای من ؟ دلم تنگ شده برای خط نرمت روی کاغذ سفید، برای کلماتت که آهنگ صدای تو را دارند. بنویس. برای من بنویس...
  • همه شهر ایران یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 11:14
    برای این توضیح شاید کمی، یا خیلی دیر شده. به هر حال «همه شهر ایران» با سکون بر همه، نام آلبومی است از احمد پژمان، که نواهای قدیمی نواحی ایران است و بسیار هم زیبا. این هم برای رعایت حقوق مؤلف.
  • نگاه دوشنبه 16 فروردین 1389 13:54
    Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 نگاهت از میان چهره‌های بی‌صورت بر من می‌نشیند به جای هزار جمله. . همین را دوست دارم.
  • و نوروز این‌گونه آغاز شد چهارشنبه 26 اسفند 1388 14:31
    Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 ۱ صدایی ‌آمد: «کیستی و از کجایی و چه می‌خواهی و نامت چیست و برای چه آمده‌ای و چه همراه داری؟» و صدایی پاسخ ‌‌داد: «من پیروزم و نامم خجسته است و از پیش خدا می‌آیم و خواهان نیک‌بختی هستم و با تندرستی و گوارایی وارد شده‌ام و سال نو به همراه آورده‌ام.» و صبح‌گاه نوروز...
  • حرف‌های آخر سال چهارشنبه 26 اسفند 1388 11:24
    چند روز پیش هزارمین سال نگارش شاهنامه بود و مجله‌ی بخارا قلم طلایی فردوسی را به بهرام بیضایی اهدا کرد. علی دهباشی وقتی می‌خواست قلم را به بهرام بیضایی بدهد، گفت: «استاد ارجمند، جناب آقای بیضایی، امروز می‌خواهیم قلمی را که به یاد حماسه‌سرای قرون و اعصار زبان فارسی آماده کرده‌ایم، تقدیم شما کنیم... شما همواره نگرشی نو و...
  • ... شنبه 1 اسفند 1388 09:38
    Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 دست‌هایت نیست لب‌هایت نیست نیستی بوی تو را گم کرده‌ام هوا صدای تو را نمی‌دهد کلاغی می‌گوید قار هیچ خاطره‌ای نیست درخت‌ها هستند نیمکت‌ها نیستند این برف بیهوده می‌بارد سردم نمی‌شود گرمم نمی‌کنی ... ... ... چیزی نگو مشق دوست نداشتن می‌کنم.
  • شعری از... چهارشنبه 28 بهمن 1388 09:13
    Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 تو نیستی این باران بیهوده می‌بارد اما خیس نخواهیم شد... بیهوده این رودخانه‌ی بزرگ موج برمی‌دارد و می‌درخشد اما بر ساحل نخواهیم نشست... جاده‌‌ها که امتداد می‌یابند بیهوده خود را خسته می‌کنند ما با هم در آن‌ها راه نخواهیم رفت... دل‌تنگی‌ها، غریبی‌ها بیهوده است ما از...
  • رنگ‌ها دوشنبه 19 بهمن 1388 18:17
    Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 آسمان بی‌رنگ است درخت‌ها و همه‌ی روزهای من . با تو آبی‌ها می‌آیند سبزها سرخ‌ها و زردها . خداو ند رنگ ‌ها تویی
  • میلاد آن که عاشقانه بر خاک مُرد شنبه 10 بهمن 1388 08:53
    Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 (ن گاه کن چه فروتنانه بر خاک... چه بود بقیه‌ی این شعر شاملوی بزرگ؟ چرا این روزها این شعر هی به زبانم می‌آید؟) ۱ نگاه کن چه فروتنانه بر خاک می‌گستَرَد آن که نهالِ نازکِ دستانش از عشق خداست و پیشِ عصیانش بالای...
  • بهار سه‌شنبه 6 بهمن 1388 11:34
    Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 «راستی بچه‌ها چقدر خوب است بهار بیاید. اگر بهار بیاید زایر عباس توی بیمارستان عمومی می‌خوابد، به او سوزن بیهوشی میزنند. عبود به سربازی می‌رود. خدمتش که تمام شد کارت جاشویی می‌گیرد. زایر قاسم روی دوبه حاجی عبداله کار پیدا می‌کند. حسن صاحب یک بلم کوچک می‌شود. برای...
  • بهشت زهرا چهارشنبه 23 دی 1388 12:19
    Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 ما که قدر آدم‌های بزرگ را وقتی که زنده‌اند نمی‌دانیم، قدر این همه شاعر و نویسنده و نقاش و نوازنده و... قدر خیلی‌ آدم‌های خیلی خیلی بزرگ. باز خوب است که این قطعه‌ی هنرمندان بهشت زهرا هست که بروی آن‌جا و رج بزنی قبرها را ردیف به ردیف، هی نامی آشنا را بشناسی و هی...
  • ... پنج‌شنبه 3 دی 1388 10:20
    پنج‌شنبه بود و برف می‌بارید...
  • قسمتی از یک نامه پنج‌شنبه 3 دی 1388 00:32
    بی‌هیچ دلیل و سابقه‌ای راه پرمشغله‌ی زندگی‌ات را کج کردی و آمدی به من یک تکه نان، یک گل میخک، یک لبخند با چشم‌های گرم زندگی‌کرده‌ات تعارف کردی. پرویز دوایی- از یک نامه‌
  • ... سه‌شنبه 1 دی 1388 19:08
    کاغذ‌های خط‌ خطی جمله‌ها‌ی سرگردان چه‌قدر حرف! . . . برای «تو» می‌نویسم نمی‌خوانی...
  • ننوشتن چهارشنبه 25 آذر 1388 09:08
    گفت: همین‌ها را که می‌گویی بنویس. سومین نفر بود که این را می‌گفت. حرف‌هایت را بنویس. بنویس. بنویس... نمی‌نویسم. کلمه‌ها می‌ترساندم.
  • حرف جمعه 13 آذر 1388 01:29
    دیگر دیر شده برای حرف زدن یادت هست چه‌قدر قرار بود حرف بزنیم؟ . تو نیامدی و شب از نیمه هم گذشت
  • شاملوی بزرگ و زبان مادری یکشنبه 8 آذر 1388 09:02
    مردی به شیدایی، عاشق زبان مادری خویش‌ام. زبانی که در طول قرن‌ها و قرن‌ها، ملتی پرمایه، رنج و شادی خود را بدان سروده است. زبانی ترکیبی و پیوندی، که به هر معجزتی در قلمروِ کلام و اندیشه راه می‌دهد. حتا عربی که در فارسی وارد شد، فارسی فارسی ماند. مشتی مفهوم را که لازم داشت از زبان فارسی به نفع خودش مصادره کرد، اما...
  • دیروزهای ما چهارشنبه 4 آذر 1388 14:54
    این را به رسم امانت‌داری می‌نویسم: «دیروزهای ما» اسم کتابی است از ناتالیا گینزبورگ، نویسنده‌ی ایتالیایی. این اولین کتابی است که از او خوانده‌ام. هدیه‌‌‌ی تولد 17 سالگی!
  • باید عکس بگیرم چهارشنبه 4 آذر 1388 14:49
    می‌بینی... تازگی‌ها دیگر کسی نمی‌گوید بقالی. می‌گویند سوپری. سوپر محله. حتا اگر از بقالی مهری خانوم بچگی‌مان کوچک‌تر باشد. اسم‌ها دارند عوض می‌شوند. حالا سوپر گوشت جای قصابی را گرفته و نان فانتزی جای نانوایی. اسم‌ها دارد از بین می‌رود. دیگر توی محله‌مان نجاری و عطاری و قنادی نیست. گفتم قنادی یاد قنادی جواهری افتادم سر...
  • هوای نیامدن دوشنبه 25 آبان 1388 18:51
    کوچه تنهاست نه سایه‌ای نه صدایی حتا کلاغ‌ها هم نیستند . . . چه سوزی می‌آید از هوای نیامدنت
  • نوستالوژی چهارشنبه 20 آبان 1388 16:11
    شتاب گرفته نه زندگی دور ِ رفتن آدم‌ها از زندگی. این روزها هی می‌گویم یادش به‌خیر!
  • پاییزی‌ها-۲ یکشنبه 17 آبان 1388 14:56
    پرنده‌ی مهاجر از آن بالا مرا می‌بیند و تو را فاصله‌مان را.. .
  • پایان شنبه 16 آبان 1388 10:41
    خواب دیدم در راهی می‌دوم، اما پاهایم پیش نمی‌روند. نفس نفس می‌زنم. گلویم خشک شده. فریاد او را از پشت سر می‌شنوم. تقلا می‌کنم که جلو بروم، اما نمی‌شود، نمی‌توانم. با خودم می‌گویم: «توی خواب همین‌طور است. آدم می‌دود، اما جلو نمی‌رود. الان بیدار می‌شوم.» . هنوز می‌دوم، اما هنوز سر جای اولم ایستاده‌ام. پهلوهایم درد گرفته،...
  • پاییزی‌ها-۱ جمعه 15 آبان 1388 22:38
    من به تو عاشقم چنان که برگ به درخت که رهایش نمی‌کند در روزهای پاییز این حقیقت ناگزیر
  • بی‌فردایی سه‌شنبه 12 آبان 1388 13:32
    شب و برف و نرگس * خاطره‌ها فردا ندارند.
  • چه‌جوری این جوری شد؟ سه‌شنبه 12 آبان 1388 12:42
    من هیچ‌وقت دفتر خاطرات نداشتم. یعنی آن روزهای بچگی هر وقت آمدم به توصیه‌ی بزرگ‌ترها خاطره بنویسم، خیلی کسالت‌آور از آب آمد. بعدش تا همین پارسال، هر سال سررسیدی داشتم برای مثلاً‌ ثبت احساسات و وقایع مهم(!)‌ زندگی‌ام. کجا رفتم و چی یا کی را دیدم و چی کار کردم و از این چیزها. همیشه‌ هم یکی دو ماهی از زمان عقب بودم،...
  • برای شروع یکشنبه 10 آبان 1388 21:05
    راستش، نه چندان مى‌دانم که این‌جا دقیقاً کجاست و نه مى‌دانم قرار است چه کنم! چه شروع امیدوارکننده‌اى!
  • 60
  • 1
  • صفحه 2