خداوند رنگ ها تویی...! خیلی قشنگ بود چقدر به حال و هوای من نزدیک بود! وااااااااااااای خانم حریری! چقدر چقدر چقدر چقدر - نمی تونید تصور کنید چقدر- دلم برای همه چیز تنگ تنگ تنگ تنگ شده...
رنگ ها گاهی سیاه می زنند.. گاهی ابری.. گاهی بارانی و مه و دود اندود.. صاف- بی لکه - سخت بشود در او دید... انگار گفته ای که با او آبی ها می آید...خوشا بحالت.. که در اندیشه سبز آبی سرخ و زرد شدنی.. اینجا گاهی سیاه گاهی مه آلود می زند- آنجا رنگ ها طراوت بخشیده.
وبلاگ خوبی ...تبریک می گم..زیبا می نویسی. به من هم سری بزن. نوشتار بالام از خودم بود..
سلام!
روز به روز به لینک هاتون داره اضافه می شه! و مطالب هم قشنگ تر!
خداوند رنگ ها تویی...!
خیلی قشنگ بود
چقدر به حال و هوای من نزدیک بود!
وااااااااااااای خانم حریری!
چقدر چقدر چقدر چقدر - نمی تونید تصور کنید چقدر- دلم برای همه چیز تنگ تنگ تنگ تنگ شده...
شیوا جان
روزهای سرشار از رنگ را برات آرزو میکنم
أخر های زمستان است.به زودی بهار تهران میرسه و می دونی که من عاشق بدو بدو های اسفند بودم.
عاشق تقویم های نو و عیدی هایی که به هم می دادیم
معرکه!
آخ پس کی این خداوند رنگها میآید...
آسمان و درخت و زمین فرسوده شد
چیزی جز سرخی گونههامان در هیجان رسیدن رنگها نمانده
رنگ ها گاهی سیاه می زنند..
گاهی ابری..
گاهی بارانی و مه و دود اندود..
صاف-
بی لکه - سخت بشود در او دید...
انگار گفته ای که با او آبی ها می آید...خوشا بحالت..
که در اندیشه سبز آبی سرخ و زرد شدنی..
اینجا گاهی سیاه گاهی مه آلود می زند-
آنجا رنگ ها طراوت بخشیده.
وبلاگ خوبی ...تبریک می گم..زیبا می نویسی.
به من هم سری بزن.
نوشتار بالام از خودم بود..
چسبید ، حسسابی
سلام
چه زیبا ولطیف مثل خودت شیوا خانوم!!!!
زیبا بود. البته من با پایانبندی دیگری میتوانستم دوستترش هم بدارم!