(نگاه کن
چه فروتنانه بر خاک...
چه بود بقیهی این شعر شاملوی بزرگ؟
چرا این روزها این شعر هی به زبانم میآید؟)
۱
نگاه کن چه فروتنانه بر خاک میگستَرَد
آن که نهالِ نازکِ دستانش
از عشق
خداست
و پیشِ عصیانش
بالای جهنم
پست است.
.
آن کو به یکی «آری» میمیرد
نه به زخمِ صد خنجر،
و مرگش در نمیرسد
مگر آن که از تبِ وهن
دق کند.
.
قلعهیی عظیم
که طلسمِ دروازهاش
کلامِ کوچکِ دوستیست.
.
۲
انکارِ عشق را
چنین که به سرسختی پا سفت کردهای
دشنهیی مگر
به آستیناندر
نهان کرده باشی. ــ
که عاشق
اعتراف را چنان به فریاد آمد
که وجودش همه
بانگی شد.
.
۳
نگاه کن
چه فروتنانه بر درگاهِ نجابت به خاک میشکند
رخسارهیی که توفاناش
مسخ نیارست کرد.
.
چه فروتنانه بر آستانهی تو به خاک میافتد
آن که در کمرگاهِ دریا
دست حلقه توانست کرد.
.
نگاه کن
چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد
آن که مرگش میلادِ پُرهیاهای هزار شهزاده بود.
.
نگاه کن!
بابت لینک ممنون
و بابت لذت خواندن یک شعر خوب!
سپاس
سلام
....
نگاه ها بین من و تو چه میکنند
خوشحالی؟؟
نگاه کن
فقط نگاه کن...!
...
که عاشق
اعتراف را چنان به فریاد آمد
که وجودش همه
بانگی شد
...
خوب اعتراف کرده ای
ومن این یکی سر زبونمه: شب نهادانی از قعر قرون آمده اند...
سلااااام!!! چه قدر خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم! خانوم حریری منو یادتون میاد؟؟!! می دونم یه کم بی معرفتم اما اگه شمام مثل من دانشجوی شهرستان بودید و کلی درگیری داشتین متوجه می شدین که بی معرفت نیستم! اما قول می دم در اسرع وقت دوباره بهتون نامه بنویسم! چون هنوزم دوچرخه بهترین دوستمه!
دلم یه پست هیجانانگیز میخواد!
(: