گفت: همینها را که میگویی بنویس.
سومین نفر بود که این را میگفت.
حرفهایت را بنویس. بنویس. بنویس...
نمینویسم.
کلمهها میترساندم.
اما باید نوشت حتی همان ترس را
وای چه حس وحشتناک مشترکی...من می ترسم بنویسم و مثل این بار آخر مضحکه ام کنند...:(
آنچه در ذهنم میگذرد را به زبان هم نمیتوانم بیاورم چه رسد به آنکه بنویسمش... هر روز بیشتر فاصله میگیرم از باورهای مقدس مردمان!
من از نوشتن می ترسم.از کلمه هایی که با نوشتن من همیشگی می شوند.و از قضاوت دیگران و خودم.ولی ننوشتن را دوست ندارم.
حرف دل ماها رو زدید خانم حریری عزیز!
اینکه نظر نمیزارم معنیش این نیستکه نمی خونم ها. میترسم نظر بدم خب. یاد اخمتون میفتم.
یو ها ها ها
من وقتایی که از کلمات می ترسم ، بیش تر می نبیسم
نوشتن زیر بار تعهد رفتن، نوشتن مسئولیت پذیرفتن است. نوشتن به واقع اهمیت دادن است به آنچه ارزشش را دارد!
سلام!شب یلدا گرامی!این شب باستانی رو از زبون من بخوانید.
راست می گین آقای تربن!!!!!!شیوا و بلیغ!
خانم حریری عزیز سلام !خوشحال می شم سری به وبلاگم بزنید و نظر بدهید (حتما)مثل همیشه نوشته هایتان فوق العاده بود ..........
اما باید نوشت حتی همان ترس را
وای چه حس وحشتناک مشترکی...
من می ترسم بنویسم و مثل این بار آخر مضحکه ام کنند...
:(
آنچه در ذهنم میگذرد را به زبان هم نمیتوانم بیاورم چه رسد به آنکه بنویسمش... هر روز بیشتر فاصله میگیرم از باورهای مقدس مردمان!
من از نوشتن می ترسم.
از کلمه هایی که با نوشتن من همیشگی می شوند.
و از قضاوت دیگران و خودم.
ولی ننوشتن را دوست ندارم.
حرف دل ماها رو زدید خانم حریری عزیز!
اینکه نظر نمیزارم معنیش این نیستکه نمی خونم ها. میترسم نظر بدم خب. یاد اخمتون میفتم.
یو ها ها ها
من وقتایی که از کلمات می ترسم ، بیش تر می نبیسم
نوشتن زیر بار تعهد رفتن، نوشتن مسئولیت پذیرفتن است. نوشتن به واقع اهمیت دادن است به آنچه ارزشش را دارد!
سلام!
شب یلدا گرامی!
این شب باستانی رو از زبون من بخوانید.
راست می گین آقای تربن!!!!!!
شیوا و بلیغ!
خانم حریری عزیز سلام !
خوشحال می شم سری به وبلاگم بزنید و نظر بدهید (حتما)
مثل همیشه نوشته هایتان فوق العاده بود ..........