نامه‌ى بدون شماره

دوست جان

سلام

حالت چه‌طور است؟ من هم حالم خوب است. البته خوب که چه عرض کنم! اصلاً خیلی هم بد است. هیچ معلوم است تو کجایی؟ نه خبری، نه تلفنی، نه نامه‌ای. سری به ما نمی‌زنی که بماند. این شد رسم دوستی؟ که از دوستت هیچ خبری نداشته باشی؟ که هیچ ندانی کجاست و چه می‌کند؟ که ندانی مرده است یا زنده؟ که مرده باشد و تو خبردار نشده باشی؟

دردسرت ندهم و سرت را درد نیاورم. می‌خواستم خبر بدهم که چند وقتی است که مرده‌ام. اولش گفتم خودت خبردار می‌شوی، اما نشدی. بعد گفتم بی‌خود ناراحتش نکنم، اما بعدتر فکر کردم این که نمی‌شود. نمی‌شود دوستی مرده باشد و دوستش نداند و هرروز با خودش بگوید فردا زنگ می‌زنم، فردا سراغش را می‌گیرم. می‌خواستم بگویم، دوست جان، من دیگر مرده‌ام. آدم مرده هم که گوش به زنگ نیست و چشمش هم به در نیست، خودش کلی گرفتاری دارد. باید دنبال یک جا بگردد که حوصله‌اش سر نرود از بیکاری. بعد هم باید کاری بکند که سردش نشود. آخر آن پایین خیلی سرد است. راستی! می‌توانی برای من یک ژاکت پشمی ببافی؟