نامه‌ی سی‌ام

اگر بدانی اتاقم چه‌قدر به‌هم ریخته است! خودم هم باورم نمی‌شود. من و این‌همه شلختگی؟ حوصله ندارم منظم باشم. حوصله ندارم لباس‌هایم را تا کنم توی چمدان و اتاق را جمع‌ و جور کنم. حوصله ندارم صبح زود بیدار شوم و هی به بقیه بگویم دیر شد دیر شد. می‌شود مدتی شلخته باشم؟ شلخته و بی‌خیال؟ فکرم را که جمع‌وجور کنم، دوباره لباس‌ها را مرتب تا می‌کنم، دستمال‌‌کاغذی‌های کهنه را می‌ریزم دور، در خمیردندان را می‌بندم.

دلم برایت تنگ می‌شود، اما جایت خالی نیست. میان این همه شلوغی حوله‌های نم‌دار و کرم ضدآفتاب و  کفش‌های لنگه به لنگه و لباس‌های چروکیده نمی‌توانم تو را تصور کنم.

چیزی نمانده. دارم برمی‌‌گردم. دوباره روزهای طولانی تابستان که کنار تو کوتاه می‌شود. فقط حیف که آفتاب آن‌جا میکروب‌ها را نمی‌کشد.