گربه‌هه و آقاهه

امروز یه گربه‌هه رو دیدم که دنبال یه آقاهه راه افتاده بود. آقاهه پیرمرد بود. یه پیرهنِ سفیدِ چرکمرده تنش بود و یه کیف دوشیِ سیاهِ خاکی داشت. آقاهه جلوى دکه‌ى روزنامه فروشى‌ وایساده بود. نمى‌دونم به روزنامه‌ها نگا مى‌کرد یا به گربه‌هه، اما گربه‌هه واسه‌ش یه کش و قوسى می‌اومد که نگو. اصلاً همین شد که توجهم رو جلب کرد و وایسادم به نگا کردن. بعد آقاهه راه افتاد و گربه‌هه هم دنبالش. از آقاهه پرسیدم گربه‌ى شماس؟ گف نه، مال من نیس. از گربه مى‌ترسى؟ نمی‌دونم از کجا فهمیده بود. آخه من چن وقتیه که دارم سعى می‌کنم از گربه‌ها نترسم و تازگیام تو کوچه باهاشون سلام علیکی هم مى‌کنم، خب از دور البته. برا همین گفتم نه، اما بلد نیستم با حیوونا سر کنم! آقاهه خندید. دندون مصنوعى‌ داشت.

بعدش از کنارشون رد شدم و راهمو کشیدم و رفتم. دیگه‌ هم اتفاق جالبى‌ نیفتاد.  

دو کتاب نه‌چندان تازه

قصه‌ای ناآشنا از هند

«ببر سفید» نگاه متفاوتی است به هندی و آن‌چه معمولاً می‌شناسیم و دیده‌ایم؛ کشوری زیبا، رنگارنگ، پر از موسیقی و طعم‌ها و بو‌های جادویی. جایی که فقرا تقدیر خود را برای فقیر بودن می‌پذیرند و پهلو به پهلوی اغنیا زندگی می‌کنند. ببر سفید پر از خشم است و نفرت به جامعه‌ی طبقاتی هند.

 

درباره‌ی شیوه‌ی روایت کتاب چیزی نمی‌گویم. آن‌قدر خاص است که دوست دارم خودتان کشفش کنید.

 

ببر سفید (رمان)/ آراویند آدیگا/ ترجمه‌ی مژده دقیقی/ انتشارات نیلوفر/ 286 صفحه/ 5800 تومان

 

 

فقط چند ساعت ولگردی

«برو ولگردى کن رفیق»، نوشته‌ى مهدى ربى را برای کسانى که داستان کوتاه دوست دارند مورد بسیار مناسبی است.

با این‌که داستان‌ها به هیچ‌وجه شاد نیست، یک‌جورهایى تلخ هم هست، و شخصیت‌هاى قصه‌ها خیلى هم اعصاب و روان درستى ندارند، مرگ‌محورى و روانى‌بازى‌هاى افراطی داستان‌هاى این سال‌ها را ندارد.

داستان‌ها مطابق مد این سال‌ها ذهنى نیست، سورئال نیست و با این‌که شهرى است، تهرانى نیست. داستان‌ها در اهواز می‌گذرد و این تغییر مکانى خیلی مى‌چسبد.

یک ویژگی مثبت دیگر. کتاب نثر خوبى دارد.

پیشنهاد نویسنده در عنوان کتاب بسیار اغواکننده است!

 

مهدى ربى قبلاً «آن گوشه‌ى دنج سمت چپ» را داشته و خواننده‌هایش از آن راضى بوده‌اند.

 

برو ولگردى کن رفیق (مجموعه داستان)/ مهدى ربى/ نشرچشمه/ 2500 تومان

 

آن‌چه گذشت و دو نمایش در یک ماه


فصلى برای نشر تجربه‌های فرهنگی مثلاً. آن‌چه دیده‌ام، شنیده‌ام، خوانده‌ام. برای شریک کردن دیگران در این تجربه‌ها، با همین بضاعت اندک!

... ... ... ... ... ... 


اولین کار نمایشی کیومرث پوراحمد متوسط بود

خرده‌خانم، تماشاخانه‌ی ایرانشهر

کارگردان: کیومرث پوراحمد، نویسنده: اصغر عبدالهی، بازیگران: گلاب آدینه و دیگران


// بعد از مدت‌ها تئاتر رفتنم، اتفاقی بود. اما اتفاق خوبی بود، حتا اگر چیزی که دیدم خیلی خوب نبود. 


// نمایش با صحنه‌هایی از سلطان‌صاحب‌قران آغاز می‌شود.زیارت شاه‌عبدالعظیم و ترور ناصر‌الدین شاه توسط میرزا رضای کرمانی و دیدن جمشید مشایخی جوان در نقش ناصرالدین‌ شاه و پرویز فنی‌زاده در نقش ملیجک و حیف که کیفتیت تصویر این‌همه پایین بود.


// قصه‌ی نمایش از همین‌جا آغاز می‌شود. دو زن، یکی به صیغه‌ی ناصرالدین شاه درآمده در کودکی و دیگری دده‌ای خانه‌زاد، به دلیل بی‌خبری از مرگ شاه و خندیدن از حرم‌سرا اخراج می‌شوند.


// نمایش گونه‌ای کمدی تخت‌حوضی است و متأسفانه کند و کشدار. هیچ‌کدام از بازی‌ها درخشان نیست و یک صحنه‌گردان دارد که این‌قدر نقشش زائد است که آدم دلش می‌خواهد از نمایش بیرونش کند!


// میان‌پرده‌های نمایش ترانه است. ترانه‌هایی که سعی می‌کند پیام نمایش را برساند. و ترانه‌ی پایانی‌اش عزیز و دوست‌داشتنی است. ای وطن علینقی وزیری.
ای وطن حب تو آیین من، دوستی‌ات کیش من و دین من- دولت و اقبال تو پاینده باد، نام بلندت به جهان زنده باد و..
.


داود رشیدی و کمدی هویت

آقای اشمیت کیه؟ تماشاخانه‌ی ایرانشهر

کارگردان: داود رشیدی، نویسنده: سباستین تیری، بازیگران: سیامک صفری، بهناز جعفری، سروش صحت، احمد ساعتچیان، اشکان خیل‌نژاد، طراح صحنه: ایرج رامین‌فر


// رفته بودم برای گروهی بلیت بخرم. نبود. یعنی ساعت رزرو بلیت نبود. برگشتم. با حالتی که می‌گویند دست از پا درازتر! زمان کم بود و گروه هم وقتشان بدجوری ناجور. برگشتم و پرسیدم برای امشب بلیت دارید. داشتند. نه روی صندلی. روی زمین.

- یک بلیت لطفاً.

- روی زمین می‌نشینید؟

روی زمین ننشستم. روی تشکچه‌ای پله‌ها نشستم، درست روبه‌روی صحنه. جایم از خیلی‌ها که صندلی داشتند بهتر بود. و ارزان‌تر!


// پرسش: یعنی الان به اعتقاد شما مسئله‌ی عمده‌ای که جامعه‌ی ما به آن مبتلاست، همین بحث هویت و سرگشتگی است؟

پاسخ: این در خود نمایش هم هست. افراد نوعی بی‌هویتی دارند و به دنبال هویت می‌گردند و به جایی هم نمی‌رسند. یعنی به دنبال ماهی آزاد می‌روند و این برای من خیلی مهم است.

داود رشیدی در گفت‌وگو با روزگار(به گمانم)


// همه‌ی قصه همین هویت است و سرگشتگی.


//سیامک صفری‌اش معمولی است. بهناز جعفری‌اش هم خیلی معمولی. اما از بازی سروش صحت خیلی خوشم آمد. بانمک بود.


* هنوز بلد نیستم عکس بگذارم! هروقت یاد گرفتم شاید عکس این نمایش‌ها را گذاشتم.


مى‌خواستم بگویم نه

روز نخستین

بزرگ‌ترین توپوق زندگى‌ام را زدم

مى‌خواستم بگویم نه

گفتم: چشم...

کلمه‌هایم گم‌شده‌اند

حس می‌کنم باید چیزی بنویسم

چند روزی است

که حس می‌کنم باید چیزی بنویسم

اما

کلمه‌هایم را گم کرده‌ام

همه جا را گشته‌ام

جیب‌هایم را

گنجه‌ی آشپزخانه

و قفسه‌ی کتاب‌ها

زیر بالشم را

و کشوی جوراب‌ها

و لای تقویم‌های قدیمی

نه

یادم نمی‌آید

کلمه‌هایم را

کجا گذاشته بودم...

 

آه

دیدی؟

آن کلمه‌ها که با باد می‌رفتند؟

مال من بودند!