حرف‌های آخر سال

چند روز پیش هزارمین سال نگارش شاهنامه بود و مجله‌ی بخارا قلم طلایی فردوسی را به بهرام بیضایی اهدا کرد.

علی دهباشی وقتی می‌خواست قلم را به بهرام بیضایی بدهد، گفت: «استاد ارجمند، جناب آقای بیضایی، امروز می‌خواهیم قلمی را که به یاد حماسه‌سرای قرون و اعصار زبان فارسی آماده کرده‌ایم، تقدیم شما کنیم... شما همواره نگرشی نو و بدیع به اسطوره، تاریخ و شاهنامه داشته‌اید و همین رویکرد عمیق و متفاوت شما به بستر فرهنگ چند هزارساله ایران... باعث شده دست‌کم دو نسل از جوانان این سرزمین نگاهی متفاوت به این بخش مهم از تاریخ و فرهنگ‌شان داشته باشند. با نگاهی به مجموعه ای از کارنامه فرهنگی شما در تئاتر و سینما و پژوهش‌ها به روشنی درمی یابیم حماسه و اسطوره در تفکر شما جایگاهی ویژه دارد. درواقع، نوع برداشت و نگاه ژرف شما به اسطوره‌های ایرانی که بخش اعظمی از آن برآمده از شاهنامه است باعث شده جوانان این نسل به‌دنبال کشف دوباره این اسطوره‌ها و حماسه‌ها از نگاه انسان معاصر باشند...»

بهرام بیضایی «دیباچه‌ی نوین شاهنامه» را نوشته و «سیاوش‌خوانی» و «سهراب‌کشی» را. و سیاوش‌خوانی را بخوانید تا ببینید که با زبان‌ چه‌کارها می‌شود کرد و با اسطوره.

بیضایی که قلم را گرفت گفت: «امیدوارم شایسته این قلم باشم. امیدوارم در آینده کاری ننویسم... که این قلم را از من پس بگیرند، امیدوارم این قلم که آراسته به نام و تصویر فردوسی است، قوتی باشد برای من و کارهای آینده ام.»

این‌ها را از روزنامه‌ی بهار چهارشنبه، 19 اسفند نوشتم و البته خلاصه‌اش کرده‌ام. و این‌ها را نوشتم تا از بیضایی نقل‌قول کنم:

«چه فایده از افتخارات اگر چیزی نمی‌آفرینیم که شایسته افتخار باشد. تا کی می‌توانیم پشت افتخارات گذشته پنهان شویم؟»

*

دیگر شده رسمی هرساله انگار، این‌که برای نوروز مطلبی بنویسم. امسال حوصله‌ی بهارانه‌های معمول را نداشتم. سال بدی بود. خیلی بد. و خبرها هم نویدبخش نیست.

مطلب امسال را برای تخت‌جمشید نوشتم، که پایتخت بهاری بود روزگاری و ما هر از گاهی، وقتی می‌خواهیم کاستی‌هایمان را بپوشانیم، به آن پز می‌دهیم، بی‌آن‌که چیزی اضافه کنیم یا حتا از آن‌چه داریم نگه‌داری کنیم. همان که بیضایی گفته. پشت افتخارات گذشته پنهان می‌شویم.

ناله بس است! مطلب «و نوروز این‌گونه آغاز شد» را با نگاهی به دو نقش برجسته‌ی مهم در تخت‌جمشید نوشتم. حجاری‌هایی بر دیوار شرقی پلکان کاخ آپادانا؛ صف نمایندگان ملت‌ها در نوروز و هنگام مراسم سلام و غلبه شیر بر گاو، نماد پایان زمستان و آغاز فصل گرما.

مطلبم زیاد بود و توی صفحه جا نشد و مجبور شدم از آن کم کنم. این کاملش است. منبع مطلب این می‌شود: دوچرخه‌ی 27 اسفند 88.

*

درخت گیلاس حیاط خانه شکوفه‌هایش تمام شد از گرمای بی‌وقت، و اما امروز درخت آلبالو شکوفه کرده بود. شکوفه‌ها همیشه قشنگ ‌اند و کاری هم به روزگار ندارند.

و من ناگزیرم از بهار.

نظرات 4 + ارسال نظر
سمیرا محمدزمانی چهارشنبه 26 اسفند 1388 ساعت 11:47 ق.ظ

سلام خیلی خوشحال شدم وقتی وبلاگتونو دیدم مبارکه البته با چند ماه تاخیر چون من الان دیدمش.
دلم براتون تنگ شده.

جوان چهارشنبه 26 اسفند 1388 ساعت 12:12 ب.ظ http://javan.blogsky.com/

نوروز یعنی هیچ زمستانی ماندنی نیست اگر چه کوتاهترین شبش یلدا باشد.
بهار عمرتان بی خزان، باغ دلتان شکوفه باران، نوروزتان پیروز و هر روزتان نوروز سال نو پیشاپیش مبارک.
جوان سبز

لی لا چهارشنبه 26 اسفند 1388 ساعت 12:43 ب.ظ


و من ناگزیرم از بهار.
آری روزگار در گذر است وکاری به من و تو ندارد.
پس امیدوار باشیم به سالی نو.


از بیضایی گفتی و سیاوش خوانی.
وای چقدر دلم هوای خواندن دوباره ی سیاوش خوانی،
پرده خانه، آرش و ... را کرد.
حیف که هیچ این جا هیچ کدام شان را ندارم!

آزاده جمعه 28 اسفند 1388 ساعت 12:14 ب.ظ http://kermeketab.blogfa.com/

و من ناگزیرم از بهار...!
چه جمله ی فوق العاده ای!!!
الان که دارم براتون کامنت می ذارم پنجره ی اتاق بازه و یه باد ملس بهاری از روی گلدونای کاکتوسم که تازه خاکشونو عوض کردم و درختای بهار نارنج که تازه بهار دادن پرده رو کنار میزنه و میاد تو!
خیلی عجیبه اما هرچقدر هم که یک سال بهم سخت بگذره و در ناامیدی غرق باشم نزدیک بهار که میشه جونه ی امید با باد بهار توی قلبم کم کم سبز میشه!
۸۸ سال سختی بود اما یه چیزی از ته ته قلبم بهم میگه ۸۹ سال خوبی خواهد بود...!
گمان مبر که به پایان رسیده کار جهان
هزار باده ی ناخورده در رگ تاک است!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد