شعری از...

تو نیستی

این باران بیهوده می‌بارد

اما خیس نخواهیم شد...

بیهوده این رودخانه‌ی بزرگ

موج برمی‌دارد و می‌درخشد

اما بر ساحل نخواهیم نشست...

جاده‌‌ها که امتداد می‌یابند

بیهوده خود را خسته می‌کنند

ما با هم در آن‌ها راه نخواهیم رفت...

دل‌تنگی‌ها، غریبی‌ها بیهوده است

ما از هم خیلی فاصله داریم

نخواهیم گریست...

بیهوده تو را دوست دارم

بیهوده زندگی می‌کنم

این زندگی را قسمت نخواهیم کرد...

 

من البته نمی‌دانم این شعر کیست. اگر کسی می‌داند، خبرم کند.

شعری از عزیزنسین. ممنون از مهدیار دلکش.

نظرات 7 + ارسال نظر
مهدیار دلکش چهارشنبه 28 بهمن 1388 ساعت 07:06 ب.ظ http://joojekhoroos.blogfa.com

اول! :)

مهدیار دلکش چهارشنبه 28 بهمن 1388 ساعت 07:07 ب.ظ http://joojekhoroos.blogfa.com

سلام! :)
این شعر برای عزیز نسین می باشد
بسی هم زیبا می باشد

آزاده پنج‌شنبه 29 بهمن 1388 ساعت 01:56 ب.ظ http://kermeketab.blogfa.com/

خیلی قشنگ بود...!

شادی پنج‌شنبه 29 بهمن 1388 ساعت 07:34 ب.ظ http://warbler1.blogfa.com

قلبم در کالبدم نمی گنجد
کالبدم در اتاق
اتاقم در خانه نمی گنجد
و خانه ام در دنیایم

منفجر خواهم شد...

شعر دیگری از این کتاب , که همه اش کشف است ...

شهرزاد پنج‌شنبه 29 بهمن 1388 ساعت 11:19 ب.ظ http://shahrzadfotouhi.blogfa.com

دلتنگی‌ها و غریبی‌ها بیهوده است....

پتی جمعه 30 بهمن 1388 ساعت 08:52 ق.ظ http://www.taqdimbedoost.blogfa.com

سلام شیوای عزیزم!!
چقدر این تنوشتت زیبا بود دوسش دارم!!!!!!!!

مهناز محمدی چهارشنبه 5 اسفند 1388 ساعت 06:47 ب.ظ

سلام خانم حریری وبلاگ زیبایی دارین ولی انگار یه ذره رنگ کم داره ما سر کوچمون ابزار رنگ ونقاشی اگه می خواین براتون تهیه کنم.شوخی کردم راستی شعر قشنگی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد