پایان

خواب دیدم در راهی می‌دوم، اما پاهایم پیش نمی‌روند. نفس نفس می‌زنم. گلویم خشک شده. فریاد او را از پشت سر می‌شنوم. تقلا می‌کنم که جلو بروم، اما نمی‌شود، نمی‌توانم.

با خودم می‌گویم: «توی خواب همین‌طور است. آدم می‌دود، اما جلو نمی‌رود. الان بیدار می‌شوم.»

.

هنوز می‌دوم، اما هنوز سر جای اولم ایستاده‌ام. پهلوهایم درد گرفته، نفسم بالا نمی‌آید. به پشت سر نگاه می‌کنم. دنبالم است. تیغه‌ی چاقویش توی آفتاب برق می‌زند. انگار از سربالایی تندی بالا بروم، توی سرم نبض می‌کوبد. حالت تهوع دارم. صدایش نزدیک‌تر می‌آید.

«دیگر باید بیدار شوم. همیشه قبل از آن‌که اتفاق بدی بیفتد، خواب تمام می‌شود.»

.

پاهایم نمی‌کشند، اما هنوز می‌دوم. پهلویم را گرفته‌ام و به یک طرف خم شده‌ام. روسری از سرم افتاده. خیس عرقم و موهایم به گردنم چسبیده. یک لنگه کفش از پایم درمی‌آید. به پشت سرم نگاه می‌کنم. خیلی نزدیک است، خیلی.

«پس چرا بیدار نمی‌شوم؟ چرا این خواب این‌قدر طول کشیده؟»

.

از پشت موهایم را می‌کشد و دور دستش می‌پیچاند. درد توی سرم می‌پیچد. جیغ می‌کشم. نفسش توی صورتم می‌خورد. قلبم می‌زند. سردی تیغه‌ی چاقو را روی پوستم حس می‌کنم.

«باید همین حالا بیدار شوم. دیگر آخرش است. چه‌قدر این خواب ترسناک است. چرا بیدار نمی‌شوم؟»

.

تیغه‌ی چاقو سرد است. تمام تنم مور مور می‌شود. گلویم می‌سوزد. خونم شتک می‌زند توی صورتش. خونم گرم است، خیلی گرم.

نظرات 10 + ارسال نظر
یه قهوه دیگه... شنبه 16 آبان 1388 ساعت 12:22 ب.ظ http://yekidige.blogsky.com

سلام...
توصیه می کنم بیدار شو...زود باش...به اون بیچاره رحم کن که اانگ قاتلی بهش می زنن...شانس آوردین که میگن خواب خانمها چپه(شوخی)...
ولی من بیچاره یا خواب نمی بینم یا...بگذریم.
از آشنایی با شما خوشحالم...

ندا شنبه 16 آبان 1388 ساعت 01:42 ب.ظ

مبارک باشه دست عباس تربن درد نکنه.ا

علی مولوی شنبه 16 آبان 1388 ساعت 03:36 ب.ظ

به قول نشریه‌هاى مهم دنیا مثل نیویورک تایمز یا گلد استون،
«Two Thumbs Up» یا همان «دو انگشت شست بالا!»

مهرزاد شنبه 16 آبان 1388 ساعت 04:55 ب.ظ


خواب وحشتناک دنباله بیداری ترسناک ماست.

خواب ها را ولشون کن از بیداری ها بنویس. تعبیر این خواب اینه که عمرت طولانی میشه.

مودودی شنبه 16 آبان 1388 ساعت 07:39 ب.ظ http://taybadi.blogfa.com/

درود و خوش آمد به جادوی مجاز
امیدوارم همیشه شاد و کامکار باشید
با احترام
بدرود

فریبا شنبه 16 آبان 1388 ساعت 10:15 ب.ظ

به به ،چه وبلاگ جالبی ...مبارکه

شهرزاد یکشنبه 17 آبان 1388 ساعت 02:53 ب.ظ http://shahrzadfotouhi.blogfa.com

سلام
خوشحالم که اینجا می بینمت
مرتب سر خواهم زد
موفق باشی

مهدیار دلکش یکشنبه 24 آبان 1388 ساعت 05:28 ب.ظ http://joojekhoroos.blogfa.com

منم بعضی وقتا از این خوابا میبینم
یه بار یه نفر افتاده بود دنبالم بعد هر چی می دوئیدم نمیشد :)
بعد از خواب پریدم و آب خوردم و یه کم صورتمو شستم بعد دوباره خوابیدم ادامه ی همون خوابو دیدم :))
انگار روی پاوز زده بودن خوابو! تا خوابم برد پلی شد! :)
خیلی با حال بود!

کوچه نادری شنبه 30 آبان 1388 ساعت 11:50 ق.ظ http://reyhann.blogfa.com/

ایکاش بیدار شوم. ایکاش همه ی این دویدن ها خواب باشد. ایکاش... می ترسم...

خانم بوک یکشنبه 1 آذر 1388 ساعت 07:49 ق.ظ http://roozoshaab.persianblog.ir/

کشش این خواب به اندازه ی هیجانی بود که هر لحظه بیشتر میشد. منم دلم میخواست زودتر بیدار بشه.
خیلی خوب بود.

خوشحالم فریبای عزیز وبلاگ شما رو معرفی کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد